|

Saturday, March 26, 2005

 
با سلام
لطفا به این آدرس مراجعه فرمایید
www.davood18444.blogspot.com
متشکرم عصاری
|

Friday, March 25, 2005

 
سرزمینهای وجود داشته دارند که به علتهای گنگ و گاهی هم سر پوشیده نمیشود آنها را راحت مورد حلاجی قرار دهیم میدانیم کشورهای وجود دارند با قدرمتی کمتر از چهار سال ولی در اونها میتوان شرایطی را احساس کرد تا آن غربت تا اون خیالات موهموم را در کشورهای ی با بیش از هزاران سال تمدن ندید.
بائیم تا تاریخ خودمان را بررسی کنیم بینم و در یابیم ما کجاییم من و شما به عنوان یک عنصر بی اثر بنشینیم و انون را زیبا و از راه دیوارهای حکمت و افکارمان بینیم مقایسه کنیم و در یابیم ما کجاییم تا کی باید ادامه دهیم تا برسیم به خود خودیت خود.!
من متولد سال دوهراز و پانصدو سیوچهار هستم و الان بعد از سی سال میدانید من متولد سال یک هراز و سیصد هشتاد و چهار هستم ؟! این نشان از چیست ؟ این نشان از تداخل افکار در فرهمنگ تقسیم بر دین است ما برای سال نو خورشید که یه نقطه اغاز بهار میرسد را نگوداشت میداریم چون سال نو شدن را با زنده شدن طبیعت منطبق کردیم اما برای آغاز اون چی؟
حرکت پیامبر مسلمین را ؟ اون چیه وجه مشترکی میتواند داشته باشد با این حرکت اگر در دین اسلام نقدی و بررسی داشته باشید تمام زمانهای ان بر اسا ماه است بر اساس سال قمری( ماه) است پو برای خورشید چه جایی است ماه را در روز میتوان دید اما برای دیدن خورشید باید در شب پیامبری نو بیاوریم تا اون را برای ما با حکمت و قدرت معجره نشان دهد پس تمامی معادلات از بین خواهد رفت تا این افکار ملول دوباره دیوارهای مخدوش پیدا میشود؟
مرحله دومی که میتوان تازهنه های درد ناک بر این سرزمینها بزند میتواند سست فکری و نداشتن تفکر عمیق باشد اونقدر کم عمق که حتی طی سی سال هم نمیتواند خود را حفظ کند باید نگریست تا بودن را دوباره از نو ترسیم کرد تا دیدن را دوباره خواه دید.
یادم میاید اویل انقلاب مردم برای هر چیزی حدی می نهادند به نام اسلام همان مردمی که تا سه سال قبلش حدی دیگر برایخود قبول داشتند و امسال هم یک حد جدید ما میتوانیم در تمامی عناصر این واقعه تلخ را بینیم در سالهای ابتدای دهه پنچاه ما بودیم دروازهای لایکی ما بودیم با سرزمین ازاد در تفکر دینی ما بودیم با نگرش نو که لااقل بر داشته از حرکت نو بود که شاید جواب میداد که منفی نباشد جوابی میداید که تکرار نشده بود برای پاسخ گرفتنش
اما طی چند سال به علت کم عمق بودن اندیشه ها دچار تردید دچار زوال و سقوط شد خیلی خوب پس میبایست حرکتی و مقوله جدید برای سامان رسیدن این افکار میامد نه دچار عقب کرد میشدیم نه دچار حماقتی از نو میشدیم؟
نمیدانم اگر به اثار دوران قبل که از اخرین باری که ابرقدرتی در اون بوده هزاران سال میگذرد عبور کرده اید تفکری در اون داشته اید برای اون قدرت که توانسته بود برای شاید بیشتر از یک قرن این ایدولوژی این طرز تفکر را برای به سامان رساندن عمارتش صرف کرده بود را برای خودتان ترسم کنید به حال اون قبطه بخورید ببنید که برای اینکه تفکری بتواند برای صد سال به جریان بی افتد تا بنای ساخته شود چه قدرتی می بایست وجود داشته باشد چه چیزی میتواند این قوم سر گش را تا این حد به مسلولیت خود دراورد تا این چنین بماند اما حالا با تعویض یک مدیر با تعویض یک وزیر تمام دودمان اون سازمان و وزارت خانه به ارزه در میاید که این باعث فرو افتادن افرادی و سپس افکاری گردد.
بنگرید برای هر اتفاق مهمی که میخواست برای ما در این دوران به انجام برسد چند بار دچار بار نگری شده برای اون نیست که اون باید تکامل میافتاد نه خیر اون مقوله جداست و خود بینی و خود رای مقوله جداست تا باقی برای بعد بماند
عصاری
|  
سرزمینهای وجود داشته دارند که به علتهای گنگ و گاهی هم سر پوشیده نمیشود آنها را راحت مورد حلاجی قرار دهیم میدانیم کشورهای وجود دارند با قدرمتی کمتر از چهار سال ولی در اونها میتوان شرایطی را احساس کرد تا آن غربت تا اون خیالات موهموم را در کشورهای ی با بیش از هزاران سال تمدن ندید.
بائیم تا تاریخ خودمان را بررسی کنیم بینم و در یابیم ما کجاییم من و شما به عنوان یک عنصر بی اثر بنشینیم و انون را زیبا و از راه دیوارهای حکمت و افکارمان بینیم مقایسه کنیم و در یابیم ما کجاییم تا کی باید ادامه دهیم تا برسیم به خود خودیت خود.!
من متولد سال دوهراز و پانصدو سیوچهار هستم و الان بعد از سی سال میدانید من متولد سال یک هراز و سیصد هشتاد و چهار هستم ؟! این نشان از چیست ؟ این نشان از تداخل افکار در فرهمنگ تقسیم بر دین است ما برای سال نو خورشید که یه نقطه اغاز بهار میرسد را نگوداشت میداریم چون سال نو شدن را با زنده شدن طبیعت منطبق کردیم اما برای آغاز اون چی؟
حرکت پیامبر مسلمین را ؟ اون چیه وجه مشترکی میتواند داشته باشد با این حرکت اگر در دین اسلام نقدی و بررسی داشته باشید تمام زمانهای ان بر اسا ماه است بر اساس سال قمری( ماه) است پو برای خورشید چه جایی است ماه را در روز میتوان دید اما برای دیدن خورشید باید در شب پیامبری نو بیاوریم تا اون را برای ما با حکمت و قدرت معجره نشان دهد پس تمامی معادلات از بین خواهد رفت تا این افکار ملول دوباره دیوارهای مخدوش پیدا میشود؟
مرحله دومی که میتوان تازهنه های درد ناک بر این سرزمینها بزند میتواند سست فکری و نداشتن تفکر عمیق باشد اونقدر کم عمق که حتی طی سی سال هم نمیتواند خود را حفظ کند باید نگریست تا بودن را دوباره از نو ترسیم کرد تا دیدن را دوباره خواه دید.
یادم میاید اویل انقلاب مردم برای هر چیزی حدی می نهادند به نام اسلام همان مردمی که تا سه سال قبلش حدی دیگر برایخود قبول داشتند و امسال هم یک حد جدید ما میتوانیم در تمامی عناصر این واقعه تلخ را بینیم در سالهای ابتدای دهه پنچاه ما بودیم دروازهای لایکی ما بودیم با سرزمین ازاد در تفکر دینی ما بودیم با نگرش نو که لااقل بر داشته از حرکت نو بود که شاید جواب میداد که منفی نباشد جوابی میداید که تکرار نشده بود برای پاسخ گرفتنش
اما طی چند سال به علت کم عمق بودن اندیشه ها دچار تردید دچار زوال و سقوط شد خیلی خوب پس میبایست حرکتی و مقوله جدید برای سامان رسیدن این افکار میامد نه دچار عقب کرد میشدیم نه دچار حماقتی از نو میشدیم؟
نمیدانم اگر به اثار دوران قبل که از اخرین باری که ابرقدرتی در اون بوده هزاران سال میگذرد عبور کرده اید تفکری در اون داشته اید برای اون قدرت که توانسته بود برای شاید بیشتر از یک قرن این ایدولوژی این طرز تفکر را برای به سامان رساندن عمارتش صرف کرده بود را برای خودتان ترسم کنید به حال اون قبطه بخورید ببنید که برای اینکه تفکری بتواند برای صد سال به جریان بی افتد تا بنای ساخته شود چه قدرتی می بایست وجود داشته باشد چه چیزی میتواند این قوم سر گش را تا این حد به مسلولیت خود دراورد تا این چنین بماند اما حالا با تعویض یک مدیر با تعویض یک وزیر تمام دودمان اون سازمان و وزارت خانه به ارزه در میاید که این باعث فرو افتادن افرادی و سپس افکاری گردد.
بنگرید برای هر اتفاق مهمی که میخواست برای ما در این دوران به انجام برسد چند بار دچار بار نگری شده برای اون نیست که اون باید تکامل میافتاد نه خیر اون مقوله جداست و خود بینی و خود رای مقوله جداست تا باقی برای بعد بماند
عصاری
|

Thursday, March 24, 2005

 
صدای موسیقی دیگه تحملی برایم نگذاشته و بی ا راده میخواهم این هد فون لعنتی را از گوشم بیرون بی اورم تا همواره این صداهای تکراری و در همر و بر هم را دیگر نشنوم اما بیچاره دلفینها که مجبور هستند با گوشهایشان مبینند دلم برای اونها از خودم بیشتر میسوزد همواره اونها شاید از من و شما خیلی در تکامل عقب تر باشند اما ما چی ؟
من و شما هم از یک سوسک خیلی باشعور تر و پیشرفته تر هستیم اما اگر ندانیم و اگر نخواهیم و اگر هم بخواهیم و باز نتوانیم چه برتری از اون موجود داریم الاقل اون پیشرفته تر از من شما میشود چون دستور العمل طبیعت را بدون هیچ کاستی به سر حد اعلا به انجام میرساند و من و شما و باز هم من به صد هزار دلیل فقط در بی منطقی باور و غیر به انجام میرسانیم ووحشت را با تمام خیالات به شکل بنیانی برای خودمان از درک متحولمان روشن میداریم ای سرزمین بامن دیگر قبل از خدایان این پیمان را میبیستید که من فراموش شده این زمان نباشم من محنوس به این ارقام و این افکار ملول نباشم تا کی باید این سختی و مشقت رت با خودم به گول گیریم تا خودم را به سان او حیوانات متحول و پیشرفته در اورم ؟
دیوانه

|

Wednesday, March 23, 2005

 
سرزمین خدایان باید نامدهیم این سرز مین را چون هر که میخواهد بر او مسطولی شود باید بر او حد خدایی بنا کند تا از اون برای خود از سر حد امکان برهان بیاورد تا برای همه این باورها بنا بر اصلی دیر باور و نا مانوس گردد.
این را کی بیاید نوشت این را کی میتوان محدود بر این نام نمود تا بر او بارو امکان داشته باشد اگر در این زمان کسی می امد .و کو س خدایی و یا نبوتش را برای ما ما میزد باور ان برایمان اسان میبود؟؟!
از دیوارهای اندیشه بایم را میخواهم به بالاتراز ان بگذارم که تا حال به اون دوخولی نداشته بودم اما میترسم اگر حالا به ان ورا رسم میتوانم بینا باشم یا اینگه چون چشم از قبل است همانند قبل از این میبینم و دوباره بی نتیجه؟!
میدانم و باور دارم می گویم و مطمئنم که ما ساخته چیزی برزگتز خود ما چیزی ماورای خودما با هرازان هراز برابر بی نهایت از تفکر و هوش از خودمان اما چرا او ما را افرید افرید که مسلول این زمیو این کره خالی این زمان لعنتی باشیم ما که برای اون پانیه و دقیقه و ساعت و حتی سال خالق کردیم که اگر چه در اون اسیریم برای ما مشخص کنند مدت اسیری در ان باشد تا برای خودمان حتی این مدت نیز ترحم بر انگیز باشد برای اونت سال گرد بگیریم برای اون جشنی بگیریم که به حماقت خود حاله از نادانی بی افکنیم چون نمیدانم نمی توانیم ما واری او را بینیم درک کنیم و برای اون شرایطی از خود بنا داریم تا این بار نیز او را دیگر از روی ایینه به اسیری خود حتی در لغت در اوریم
ما انسانها موجودات جالبی هستیم تا به اون حد جالب که متاسفم که این را میگویم با جهل خود نیز کنار میاییم برای او خوش امد گویی دوباره میکیریم پای گوبی میکنیم چون برایمان رسیدن به شناختش نا مشخص است برای او جشنی از فصل یگیریم تا از اون به جای تندیس بدی و ندانسته ها جشن خوشی و ندانستن و نفهمی چشن به پایان رسدن خود حتی برای دمی میگیریم مرده باد این خفت که بجای رشد به جای خواستن به رسیدن نجوای همیشه بودن در نادانی را به رسمیت تاریخ میبیخشد اندیشه های بیمار همیشه دنبال نه بودنها میکیردد در محیطی مه الود در خیالات عبث در سرزمین دورغین این خدایان برای هر کاری برای هر نامی وجود داشتند انهایی که برای خدای زیبایی خدای زهره و خدای جنگ خدای.... نام میبردند همواره این باور راداشته بوده اند که این رسم ندانستن خیلی مهم تر از دانستن کجو گوله ماست که یک خدا را برای همه چیزهایی که نمیدانیم بنا میکنیم برای او دستاوری پیدا نمیکنیمبرای او دروغ میبافیم تا ندانسته هایمان کنتری نه اندازد
این دیوانه را نبخشید تا همواره نفرین شده بماند


|

Saturday, March 12, 2005

 
سلام
این یک درخت است که دارد با شما حرف میزند چیزی که خواسته بود همواره داشته های که داشته بی اندکی کاستن افزایش داشته باشد و در این باراز اشفته اگر هم بتواند چیزهایی که ندارد به دست اورد دیکه این درخت باور دارد که همیشه نمیتواند به خواسته های خود برسد چون برای بدست اوردن دیکه اون بنیه و اون توان و ساختار را ندارد اون درخت میخواست ازاد باشد حتی اگر ریشه اش در خاک بود میخواست شنا گر باشد با وجود اونکه از اب وحشت داشت و میخواست پرواز کند حتی اگر شده باشد تمام خاکهای دور ریشه خود را به زور با خود به اسمانها ببرد، اون در خاکهای اطراف خود غرق شده بود بی انکه بدون انها بتواند حتی خود را روز پا های خوش قرار دهد و این بار بعد از کمی تعقل این را از او دوستش که همواره می امد و با درخت صحبت میکرد می امد حتی اگر دستش به اون اجازه میداد روز درخت کنده کاری می کرد بگویید اگر به او قول دهی دیکه نخواهی اون درخت را ببنی و دیگر حتی اگر اون درخت بخواهد تو را ببند تو به او اجازه ندهی اون درخت روی تمام برگهایش رنگ نو می پراکند و دوباره از نو هم رنگ دیگران میشود تا شاید یک بار دیگر خدا از او بخواهد پینوکیوی جدیدی بسازد که بعد ها ادم شود دارای قلبی از جنس یاختهای و سلول های قابل تنفس کرد تا گرم شود تا زنده شود اما اون دیکه نمیخواهد دیده شود به اون قول میدهی که نخواهی بینیش؟ حتی اگر درخت ما لباس پینوکیو را به عرشیان بفروشد؟ پس فکر کن جواب بده تا بشنود این درخت وتا نکوید
HAVE GOOD TIME
BEST REGARDS
DIVANEH

|

Wednesday, March 09, 2005

 

با زبان نمیتوان حرفهای دل را زد با زبان فقط می توان حرفهایی که از حس دل خارج شدند و قابل درک برای بیان شدن است به جوهر بیان اورد و بعد هم ، به وسیله لسان به تحریر ترانه دراورد
ما کجاییم و به دنیال کیه هستیم برای چه می جنگیم برای چه خواسته ای تمام حس و اندیشه و نیروی خود را به مصرف میرسانیم نه عاشقی نه حس جدید نه حرف شیرین نه سکوت غلیظ نه قهوه تلخی!
برای به پرواز درامدن بالهای پر از پر را باید انداخت دور دیگه برای اوج گرفتن نمیتوان روی دم اعتماد داشت دیگه برای ما قدرت ماهیچه ها برای بال زدن از اهمیت افتاده چون جهت را با تمام وجود از دست دادیم به دنبال راه زنده ماندیم نه به دنبال راه سعادت برای رسیدن به سعادت فقط ذکر گفتن کافی نیست. برای راه بردن به سعادت نیز حرفها و ایمان کافی نیست چون دل زنده میخواهد، امید تازه میخواهد، شعر نو میخواهد و پرهای از جنس شیشه تا دوباره با سنگ تازه ای زخمی نشود تا اینباراگر با اون سنگ شکسته شود تا امید دوباره پرواز کردن را به رسیک پرواز کردن بسنجد و بعد تصمیم سقوط را بگیرد
با خودت نیز مشورت کرده ای
اوایل فکر میکرد گنک بودن رسم است بعد ها فهمیدم گنک بودن یک رسم است که بعضی ها در جریان اون غرق میشوند برای او نقشه میگشند تا از گفتهایشان هر جور که میخواهند پروانه را به رقص در اورند اما شما باور نکنید
اون من نیستم من میگوییم تا حال بودن برای دیروز و فردا یک معنا دهد اون هم زنده بودن، افکار حتی مریض

بیداری ؟
بلند شو دست و صورتت را بشور با اب نشور تا خیس نشود با هوا بشور تا همیشه تازه باشد معطر و مرطوب تا مثل اون اب فقط مایع حیات نباشد تا مثل اون اب اگر نباشد چروگیده نیز نشود و حتی اگر مثل من نیز مرده ای بتوانی از یاخته های تنت نیز اون حس، با هوا بودن را بگیری و گرنه بی اب انها خواهند خشک شدن را تجربه میکند برای یک بار اون هم مثل خاک همره باد شده و با روح سر گردان به با لا پرواز میکند و زمان زنده بودن نیز برای او مثل فانوس بی نفت تا ابد روشن دل میشود
حالا حرف دلت را میفهمی؟ پس چرا با او در خفا و اینقدر اهسته حرف میزنی میترسی اگر قدری بلند تر با او نجوا کنی صبا صدایتان را بشنود و اون نوا را برای همیشه از کنارت به اسمانها پیش اون هواهای همیشه تازه و بکر و دست نخورده ببرد؟
دیوانه بودن بد نیست اما دیوانه وار بودن بد است؟
دیوانه


|

Monday, March 07, 2005

 
با سلام و درود به تمامی دوستان و کسانی که التفاتی به نوشته های کج و کوله من میاندازند
این مطالبی که من مینویسم بر جند دلیل امر به نوشتن میکند
یکی اینکه برای بهتر تعقل کردن باید فکر و اندیششه را روی کاغد و به طور عمومی به محلی اورد حقیقی که بتوان انها را جستجو حلاجی و حتی تحکیم کرد
و بعد برای زنده بودن برای زنده نگهداشتن خیلی چیزها باید اونها مکتوب باشند حتی اگر بی ارزش باشد از دید خیلی ها
و اما اخر برای خودم مینویسم برای دلم مینویسم برای اون مینویسم که با شمایی که نوشتید فرق داشته باشد حتی اکر این فکر ملول نتواند حرف عادلانه و عقلانی بزند شما ایا سعی کردید؟
مطلب امشب را با انفجاردر خوانده مطلبی در سایت شاید فلسفه دلیل بر نوشتن و فکر کردن در موردش کردم
همانطور که میدانیم و در کتب مقدس امده خدا بعد از افرینش ادم و حوا انها را در بهشت سکنی داد برای انها زندگی در ان سرزمین را اذن داد و به انها گوشزد کرد که از ان میوه ممنوع نخورند و برای انها حدی ایجاد کرد تا از ان حد تعدی نکنند
این مطلب را نگه دارید !
میدانیم که همانطور که اگر من بدی کنم اگر من خوبی کنم و اگر پدر و مادرم نیز از قوانیم خداوندی تخدی کنند فقط و فقط فاعل ان محکوم به جواب دادن و باز خوست شدن است نه من که فرزند انها هستم نه من که پدر و یا برزگتر انها هستم پس مجازات پس پژواک فقط برای تاصع کنند است و نه غیر

و اما در ادامه مطلب قبل که نصفه رها شد بگوییم که ادم و حوا به هزار یک دیل که من و شما چون در ان زمان غایب بودیم گول اون شیطان را خوردند و از اون سیب و بقولی انگور که غریب بر تمام از سیب نام برده میشود از ان ارم بیرون کردید شدند
پس خدا من و شما را هم به مکافات انها در امیخت وپس، خدا اگر از دید بالا و از حرفهای بالا را بواسطه اعتقاداتمان که زاییده دین است ادامه بدهیم خدا که میدانسته ادم و حوا کنجایش ان سرزمین را نداشته اند که چرا انها را به ان ارم برده بودند و بعد شما هم چند سوالی که در ذهنتان دارید از خودتان بپرسید تا بهتر جواب به فکرت خود دهید.
و اما سیب میوه بعشتی است تا میوه جنهمی که ما را تا این جا کشاند شما هم سیب دوست دارید ؟ برای بهشت ان و یا برای جهنمش؟
(دیوانه) عصاری

|

Wednesday, March 02, 2005

 
شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شرو شورش
روز ها میروند و من را تنها گذاشته اند و حتی در سپری شدن روزها خیلی از چیزهایم را دارم به زمین میافکنم تا خود و گولبارم را سبک تر کنم و ارمانها یم را سعی در نگه داشتن و تبلور قرار میدهم اما در خیلی از مصراعات ان فقط چیزهایی به اسم نامهایش برایم مانده و خودم را به تاسف میاندازد که چقدر مفلوکم چقدر بی ارزش که نتوانم این حرکت عظیم را با جنبش پاسخ دهم
میدانید در این مقوله حتی از دوست داشتن ابراز علاقه احترام و خیلی دیگر از این اسما را فراموش کردم
مادر را میبینم نمیتوانم جواب ایشان جواب علاقه و مهرش را پاسخ دهم نمیتوانم با او همانند فرزند ش صحبت کنم لعت بر من که یافته هایم را که ارزش اون به اندازه داشته هایم نبوده باختم زندگیم را
میدانید وقتی دیگران را میبینم که عاشقند میبینم که علاقه دارند ایجاد محبت رد اونها زنده است با تمام وجود به حالشان قبته میخورم باور داشتند این حرف برایم به جز حقیقتی نیست اما ؟
دنبال هدف میکردم تا خود را از علامت سوال در ایورم دنبال واقعیت میکردم تا حقیقتم را کشف کنم و سرانجام همانند دیگران دلم را به اون روز خوب که خواهد امد و تمامیتم را به جلوه در میاورد میاندیشم
اگر میدونستم اون نمیخواهد بیاید اون روز اون اتفاق نخواهد افتاد من چه کار میکردم میتوانم بودن خود را تظمین کنم؟
اگر قدرتم مثل سابق بود اگر وجودم به اندازه حتی دیروز بود برایم زندگی پر معنا ترین حرف بود اما این تن لعنتی همه چیز را با خود رنگ کهنکی میزند برای همه چیز علامت ممنوع را یدک کیکشد تا من را همچنان در حصر دراورد
هیچ کس نیست تا توان بلند کردن داشته باشد دست من را بگیرد و همانند اون ناجی من را نجات دهد برای همه یه روز زور نجاته اما انگار روز نجاتم دیروز بوده اون روزی که من بیدار تر از حالا بودم اون لحطه که من امیدوارانه تر بودم برای من همه چیز اگر قابل درک نباشه سخته و حالا برای خودم کنار اومدن با خودم دیگه قابل درک نیست دیکه اون نه منم نه من اونم
یهروز با دیوانگی راحتم یه روز با یاقی بودن و شعبان بی مخ بودن یه روز تا متعالی سیر میکنم اما بعدش با اون همرهم تا قهر زندگی میروم به اون لحظه های که قدم زدن پشت دیوار زندان جهنم برایم همانند قدم زدن با خودم است
اینم یه جورشه که باید طی کنیم تا از خود بگذریم اما اگر موفق شویم خان اولش را طی کنیم برابر با بیست و نه سال زندگی که دیوان کننده است
عصاری

|  
Once more day left and I less more thing as usually I can think about what happened for me and why should to do when I seem that problem too you know almost time I can just say some thing that I forget that case or say a nice lie to mine self that don’t busy my mind with that problem
How you can find your reason in your life when you looking to end of your life?
Have you ever think what’s trusty who want to know them if not body wants to say that
You think about that days that you and each body that want to solvent his problem with tof that?
Due you know not comes any body for your help as if you want that person you want that some body comes to guide you not he or she dose this work as his doing?
However some time I think I am creasy some time I think I am good human that wants to know but I got this maybe I am in wrong why coz I lost alt thing in my life that before this they were too good and useful for me they had whose form no now I don’t see them in my feeling I don’t see them in my life why?
I will change in this day that I get them I am sure that is not any thing if I want them?
So you know if some body comes and wants to guide me clear I cannot believe him or her coz I can’t believe at first my mind
See whole of them in my face
Asari

This page is powered by Blogger. Isn't yours?