|

Thursday, December 30, 2004

 
سلام دیوانه باور
این را میتوان خواند این را میتوان ترجمه کرد تا بودنش را شنید
اسیری
اسیر شدن انسان را بی معنی خواهد کرد مگر شاه کلید اسیری را در ازادی نیابی
من اسیر شدم تو اسیر شدی و ما اسیر خواهیم و بوده ایم اگر ندانیم اسیر هستیم ما دیوارهای ااسیریمان را تا بنیاد ادمیت خود کشاندیم ترسیدن را با اسیریمان امیخته ایم تا معنای زندگی را برای خود پر رنگ تر و پر جلوه تر بیابیم رنگ زندگی را با حلال اسیری در امیخته ایم تا برای او کیفیت باوریم و از کمیت انسان بودن کاستیم چون بایدمان را از او پوشاندیم

خیال چیست ؟
زندگی چیست؟
انسان کیست
انسانیت چیست
باور چیست
باور داشتن چیست

من خیالم توی چون از تو با من در اونجا هیچ دیواری نمییابم و نمیخوام بیابم با تو زندگی میکنم در خیالم با تو حرف میزنم چون از انسان بودن با هم بودن را یاد گرفتم و این را با انسانیت و باور در امیخته ام چون باور دارم چون دیوانه ام زنده ام باید باشم و گر نه تو نه انسانیت و نه باور داشتن را قبول میکردم
حالا من کیم بیشتر از این؟


دیوانه

|

Sunday, December 12, 2004

 
بنام خدای خودم
برای هر صدای که میاید به نوای تاصع کنند اون میارزد ارزش کوش دادنش و برای تمیز دادن صدایش برای لذت از صوت نیاز به دل دارد
میدونم که خدای من، من و تو ما را افریده برای ما و در کنار ما دیگران و دیگر مخلوقات نیز جای دارند تا انها یا مکمل ما باشند یا در کنار ما،ویا ما میتوانیم فقط یک میتوانیم مخلق باشیم و یا نیاز مند به دانستند ما برای صرف دانستن به چیزهای از قبیل همت عالی دل روشن و خیال روح انگیز نیاز داریم که در همه و جود دارد ما زنده میشویم ما میمیریم و ما تجربه میکنیم و لذت میبیریم تا باشیم اما برای چه نه اونقدر خود دوستیم که باید بدانیم و نمیکنیم



خدای ما به ما اجازه داده تا بنگریم بشنویم و بدانیم و اگر دانستن ما به تشابه خوردن میوه بهشتی از جانب آدم باشد بگذارید بنگریم بفهمیم و به جنهم برگردیم ما در جهنم غوطه ور خواهیم بود اگر ندانیم برای چه خلق شده ایم و برای چه باید ادامه دهمیم تا بودن را بفهمیم
ما شاید نتوانیم همه چیز را بدانیم ولی میتوانیم بدانیم که ما هیچ چیز را نمیدانیم چون نخواسته و نخواهیم دانست اگر ندانیم
"
از من مپرس خونم کجاست تو اون همه ویرانه
ما در بدر تر از همه ایم هم خونهی ویرونه
دربدر ما توبود اما نصیب ما شد
"
بیاید و اصل را بر ندانستن بگذاریم بدانیم که نمیدانیم بخواهیم تا بدانیم و بدانیم خوب خوبی است و بد بدیست باید دیواری برای اون کشیم برای خود برای ما و برای خواستن و داشتنمان حدی به واسطه خودمان برای خودمان تایین کنیم
بدانیم که ما نه به صورت حرفه ای باید زندگی کنیم آماتور بودن ما رسم رشد است با دیوانکی نمیتوانیم خود را برزگ و نه خود را رها کنیم

" رسم من و تو ماست ندانستن و فراموشی
ندانستم با کیم نخواستم برای چیست
میرم میمیرم تا بدانم تا بخواهم کیستنم برای چیست

عصاری

|

Thursday, December 09, 2004

 
Any body wants to know some thing about life so he started to search to find that knowledge will be to grow but. that was not easily that find soon that time that he wants to know some thing made for him a question about that and finally that question end of this words that all of time cannot solvent that “why” almost that he cannot find case any case for think he want to know why he born and what’s abuse of this words and what’s aim that god wants to get it
And after a short time this case will be to grow and made a huge case problem to his life and he fined a very bad poison that he must pass of that that was not more religion and he wants to find that from book that god sent to him and another person that believe that book so started to read translate of that to his language of course before that he find problem too about female in that religion that they was too low form male and any man in that world was too light level from them and any thing more that it’s not suitable for talk about them now
Anyhow when he reads and find some thing that cannot believe them he put in too hardly way he must choose one thing between right and wrong between believe and unbeliever allow me short this story and told us that he will be go to choose best way that he get from his heart maybe in that way he loss a lot thing but he belief that in future he can find more thing about his aim and god aim and why he born and what should he must do
But on thing don’t solve for him frank and complete and sofa why he born and what does he do for best? Of course he knew sin and bad work and tries to don’t do them
God base all


|  
سلام به خالق دیوانها و درود بر همراهان دیوانه
نام خود را دیوانه نهادم چون به دیوانگیم ازادم چون در این نام عیان خود بودن را برای با خود بودن به پچیزی نخواهم داد برای من نوعی دیوانگی رشیدی از خود برای خود است نه نیاز خود خواهی برای خود فخری ، هرازان جهد میبایست تا نهان شدن را به هویدا شدنم فروشم خواهش در نبودن خود زیباست اما برای فکرت خیال نیاز به مردن در دیوانگیست
عارفان راه رسیدن را در عرف و مسلک و قاعده خویش میجویند من دیوانگیم را برای ره ساوک برای دیوانگیم نه حدی مینهم نه منطقی چون برای رسیدن به سوالاتم نیازمند خود در نا خودم برای جوابهایم نیاز به من در مقابل کسی که انسان نیست میبایست چون باید به کسی و چیزی به پایانم پاسخ دهم

دیوانه شد دیوانه شد
تا از نهر نوشین ادمیت ویرانه شد
عاقل عشق شدم دین و مسلک بسوزاندم
خود فروختم تا ندانسته ها را بیابم خود سوختم و هیچ نیافتم
فصل من دیوانگی حسرت دل بود بس
حال من و یاداو بوی نیسمی بود و بس
کو راه من از یاد تو
کو خیال من و جای تو
میمیرم مییابم اما زنده ام چون میبینم
مخواه ندانم وبمیرم چو از رنگ نمیترسم

دیوانه
به سراغمن اگر میایی نرم اهسته بیایید مگر ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
دشتهای چه فراق کوهایی چه بلند در گلستانه چه بوی علفی میاید
یاذ سهراب نیز بخیر

|

Sunday, December 05, 2004

 

با صدای سرد تو میایم تا همواره نسیم دریا من و شاداب کند افسوس
این بار صدایت مرا با خود مبرد تا نشنوم نوای دل

با سلام به نگارده حق

من کیم یه کی از دوستام میگوید به بنده گم کنند خود و طلب خود از خود یا اینکه خود خواه
اما این مهم نیست مهم اینکه من کیم و چی کار باید بکو آیا بودن من از نبودن من بارزش تره یا برعکس و دلیل این چگونه میتواند بیابیم
با دیوانه بودن سر و راز بودن رت نمیتوان پیدا کرد اما میتوان حال این را یافت

خواهم تا بودن را بیابم
دلیلی بر بودن بیابم
تا دیروز فکر میکردم عاشق منم و فقط من میتوانم عاشق باشم اما چرا من و چرا این فعل
بودن در نبودن است نه بودن چون هستن
همیشه فردی مورد تقدیر و مباهات قرار میگیرد که نیست
چون ما خود را به انتها باورانیدیم اما چرا؟
این دلیل بر چیست به جز خیالات
یا فرار از خییالات
این را برای بار دوم میگویم بعضی ها خیال میکنند فکر میکننند و بعضی فکر میکنند که خیال میکنند
یاد سایه های خیال فیلمی که شاد روان پناهی ساخت اما چیه میخواست بگه حالا که نیست
این با اون فردا من اگر نتوانم بودن را به اسباط برسانم
Hi to all still kind of people that thinks and like as crazy
I don’t know why with this language I can say frank and honest and I fleeing sofa maybe it’s comes for that we can get it in several way so some of time that we want to change my words we can do this easily
Okay
Better talk about new thing as aim
What do you mean this word for you?
You don’t think that it’s a plan for just life
Or no you want be more than all of person for ever so you don’t attention to people for take care your doing and your think while that you doing some work as think teach and habit
So what’s your aim also life
asari

This page is powered by Blogger. Isn't yours?