|

Wednesday, January 26, 2005

 
سلام بر دل نیک سیرت بر خالق دل بر آرام کننده دل
در سرشت خود باید همواره محتاج راهکارهای باشیم تا به بهترین وجه من الوجود بتوانیم به خود و افکار ملول سر و امان دهیم
امروز داشتم فکر میکردم به نیچه و گوشهای از افکارش که به صورت موازی با حرفهای ایشان به یک نکته رسیدم تا به امروز هم به اون فکر و حتی یاد نیز نکرده بودم
ما میاییم با منطق همه چیز را برای خود ترسیم میکنیم و برای نیازهایمان برای رفه و رجوع برای اینده و برای حالمان برای گذشته مان دلیلی از منطق میاوریم تا شاید خود را به این وسیله محکم و ثابت محکوم به متوجه کردن کنیم
اما چیه منطق
الان اگر کسی مرا از نزدیک بشناسد میگوید بابا این خودش پاگ خل شده کسی که همواره میخواهد همه چیز را با این یعنی منطق ببیند و مورد حلاجی و بعد تصمیم گیری کنئ حالا امده و به منطق حمله میکند؟!؟
به ما ثابت شده اگر یک را با یک دیگر کنار همدیگر بگذاریم میشود دو دویی که قابل دیدن است قابل لمس است و وجود دارد قابل درک است و روشن و این اصل را همواره کسترش دادیم تا به اون حد توانایی پیداکردیم که حرفهای برابر بر منطقمان را بست دادیم به حساب اوردیم بعد به باور های خود چون از ضمیر مان میامد اضافه کردیم پس دیگر برایمان اثباتی نیاز نداره چون یدگه اون را به اندازه یک اصل باور و قبول داریم میتوانیم با اون زندگی کنیم میتوانیم همه چیز هایمان را در اون حلاجی و بعد نتیجه گیری کنیم اما یک مرتبه میاییم همه چیزهایمان حتی خدایمان نیازهای خود را به او و رابطه خود را با او نیز در این اصل قرار میدهیم برای او بی نهایت ترسیم میکنیم او را در ماورای انجا قرار میدهیم برای او از بزرگی توان انوم بینهایت را قرار میدهیم برای او عدالت که برابر تساوی و برابر شاهین ترازو است قرار میدهیم همواره نتیجه خوبی ها را یک پوان مثبت فرض میکنیم که در مقابل بدهایمان قابل لمس است و اون را مثل یه جمع جبری حلاجی میکینم
اما در منطق ما ایا نیستی و نبودن نیز قابل درک است میداینم که صفر است که نتیجه کم کردن دو عدد برابر است ایا همه چیز را برای نیستس میتوانیم تعریف کنیم اینچنین؟
خود خدا که نه قابل لمس است نه وجودش برای ا از منطق باور عینی خارج است چکونه میتوانیم در این منطق تعریف کنیم میدانیم او است ما میتوانیم او را حس کنیم باور کنیم با او حرف بزنیم با او شکوا کنیم از نیازهای و از نداشته هایمان راحت صحبت کیم چون نداریم و از داشته هایمان راحت و بی خیال چون داریم و برای ما بی ارزش است تا زمانی که درایم به فراموشی میسپاریم
پس ما برای حل کردن معادلات وجودی خود به چه نیاز داریم که اصل را رد او بگنجانیم
فکر کنید لمس کنید حرکت کنید تا معنا بودمان را تجربه کنید
When we looking to a machinery we want to see all of thing with this case as a good rule as a same relative between each part of them it's will be work clear with out any problem free as any power oh my god this world is same it work like a machine that god made it
And don’t need to take care it every time coz it's made of very well knowledge of any thing that we know it
As a big aim that we cannot seem it clear coz we want looking it as my eyes that show to all any thing that just seem not any thing that is behind it as a high reason of this plan ?
What's that?
And why we want to spend my time to know it it's just for god and don’t need to looking us/ so we must forget and don’t think about it coz we cant solvent that puzzle oh my god we cant see you as a honest human coz I rule is like a baby that cant believe an aim that's call life?
What do you think?
I knew you get some thing?
And plz don’t lie to your self just of one time plz just this time
asari


|

Tuesday, January 11, 2005

 
سلام به همه نشین دل که یارانت برفت از یاد روزی مباد آن دم که.....
برایم از اماتور بودن نوشتی برایم از اماتور بودن گفتی یعنی برای ذات ادم برای دل ادم کاری کردن نه به عنوان چشم داشت حرفه ای خوب زیباست اما ترس اور است برای اماتور بودن دیدن دنیا رو برای بی هدف بودن دنیا ...
تمرکز برای نوشتن را اصلا نمیتوانم در وجودم به تسخیر در بیاورم با وجود اون که همانند دوران دبیرستان ادبیات فارسی فقط به صرف قبول شدن با زحمت دوستان یادداشتای مفید سر جلسه نمره برای نمره بدون قاعده است و بیچاره فاعلهای جمله هایم که همواره در ذهن ملول من بدون احترام جایگاه ول و رها فقط همانند اون چتر بازی که دم در هواپیما ایستاده برای بیرون پریدن اما به هول دوستان و هم قطاران خودش به یک آن خود را در زمین و اسمان می یابد فاعل و قواعد جملات یا بهتر بگوییم حرفهایم نیز بی شباهت مگر که نیست به جز این نیست
میدانید
در این شهر همه بیمارنند در این شهر همه میممرند
در این شهر همه به یک فتوا اسیرند
در کلام موذن بخوان نیستیت را
در عشرت دلت بیاب ناجیت را
در حسرت نا توانی عزم تویی
در خلوت جان مونس تویی
نجوا و صد فریاد بی پروا بی درد بی قسم
حتی به" در" مانند ابتدای مصرع موهوم
در دنیا تو من من و تو ما بی من
اما ترسیدم بگوییم
در دنیا تو (و) من ، من و تو ما{اما } بی من
اما بترس تا نگوییم
در دنیا تو من(و) من ، و تو ما بی من
حالا تو کجایی در من یا با من
دیوانه " چند تا فاعل در به در"


|

Friday, January 07, 2005

 
امشب رسم به آن است که همه را گیرند
طرار و قلندر را به جرم مستی گیرند
رختی نو به تن کردیم تا همره شب شویم
افسوس و دریغ که در پرده جفا کردیم
رخت به شرم رفت و مستی به نام
ای ماه تنها نگاه کن بی خم رفتیم
صد و صد سال به مستی رفتیم
امشبی را به جرم مستی رفتیم
شبم را به ترب شراب روشن کردی
دلم را به بوی سراب ویران کردی
جرم هر کس به مرامست نه به کردار
خم هر کس به سال است نه انگور
خوردیم آب نامیدیم شراب بردیم دل
مست شدیم خانه خراب شدیم زلال

ره مستی را به پایان بردیم بی دل


|

Wednesday, January 05, 2005

 
سلام بر همه برای خالق و بر مخلوق برای ابتدا و برای انتها برای مبتنی بر تن برای ازاد از وحی
نوشتن فارق از حرص و نفرین بی معنی شاید باشد برای نویشنده چون بی هدف و بی نیاز از حقیقت است از برای نداشتن و طلب داشتن
حق چیست قضاوت چیست و هر کس چی دارد تا باید به اون برسد تا مسرور کرد تا از برای دیگران در او دخل و تصرف نداشته باشد تا از نیازهای درست و صاف پافراتر نگذارد تا در حیات بی دیوار حریم قرار بر قرار کند
حق قضاوت را به کسانی میدهند تا میان را برای تساوات تا برای طرفین حقوق مشخص که اعلام شده را باز پس گیرد و برای فرار کنند از این و غیر این جزای و مجازات قرار دهد ایا او عادل است؟
عدل او را در ترازو حق قرار داده اند ایا او را بانی قضا قرار دادند تا حق شناس شود؟
قضا را میاموزانندتا حق را روشن کنند از حقوق بنام خدا اسم نهاد را برای مشخص کردن و قانون مند کردن اهداف منتنی بر دین نام میبرند
نمیدانم برای شما هم اقفاق افتاده حق را که بنام دیگران حتم کرده اند هیگونه فکرت و ذهن و خوی شما را ارضا نمیکند با تمام وجود بر بی عدالتی این لایحه پافشاری میکنید ایا تاثیری نیز دارد؟
من حق دارم شما هم همین طور ایا باید حق من شما یکی باشد؟
ایا من در خودم باید با شما با هراز یک اختلاف برابر باشیم چون ترازوی عدالت را همیشه به میزان ببینیم؟
ایا رسم عدالت ترازوی میزان است؟
ایا خدا نیز این را برای ما خوانده و ما این حرف خدا را در موجودات و مخلوقات ابتدای تر از خود میببینم میبینیم چون ضعیف است باید بمیرد و چون جوان ست باید زور بگوید ایا اون فاعل دوم همیشه به اندازه یک پله مهر زیر دست را میگیرد و چرا خدا به او اجازه اول بودن را نداده است ایا او عادل است ایا باید عدالت او را از خود مستثنا بدانیم و او را برتر از عدل خود و مورد درک خود بگذاریم و بنامیم/
اصل عدل بر نا برابر بودن است نه بر برابر بودن چون در ورطه اول برابر بودن برای ما انسانها بی معنی و نا دست یافتنی است بنگرید خواهید یافت نبودن این واقعیت در تمامی یاختهای وجودی این بنای انسانیت این بنای دنیا این بنای بست خداوندی
پس چکونه میتوان عادل باشیم چگونه میتوانیم حق زا تقسیم کنیم تا همه در یک نفطه در یک خط قرار بگیرند؟
فکرت اندیشه شوق دانستن همه و همه دلیل بر انسان بودن اسن دلیل بر نیاز به دانستن است و اگر برای دانستن دیوار و حرمانی کشید ادمیت را زیر سوال ندانستن برد است پس بدانید خدا به ما این را داده این حق را داده چون فکرت را با وجود ادمیت در امیخته پس بیتا باشیم
دیوانه


This page is powered by Blogger. Isn't yours?