|

Wednesday, March 02, 2005

 
شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شرو شورش
روز ها میروند و من را تنها گذاشته اند و حتی در سپری شدن روزها خیلی از چیزهایم را دارم به زمین میافکنم تا خود و گولبارم را سبک تر کنم و ارمانها یم را سعی در نگه داشتن و تبلور قرار میدهم اما در خیلی از مصراعات ان فقط چیزهایی به اسم نامهایش برایم مانده و خودم را به تاسف میاندازد که چقدر مفلوکم چقدر بی ارزش که نتوانم این حرکت عظیم را با جنبش پاسخ دهم
میدانید در این مقوله حتی از دوست داشتن ابراز علاقه احترام و خیلی دیگر از این اسما را فراموش کردم
مادر را میبینم نمیتوانم جواب ایشان جواب علاقه و مهرش را پاسخ دهم نمیتوانم با او همانند فرزند ش صحبت کنم لعت بر من که یافته هایم را که ارزش اون به اندازه داشته هایم نبوده باختم زندگیم را
میدانید وقتی دیگران را میبینم که عاشقند میبینم که علاقه دارند ایجاد محبت رد اونها زنده است با تمام وجود به حالشان قبته میخورم باور داشتند این حرف برایم به جز حقیقتی نیست اما ؟
دنبال هدف میکردم تا خود را از علامت سوال در ایورم دنبال واقعیت میکردم تا حقیقتم را کشف کنم و سرانجام همانند دیگران دلم را به اون روز خوب که خواهد امد و تمامیتم را به جلوه در میاورد میاندیشم
اگر میدونستم اون نمیخواهد بیاید اون روز اون اتفاق نخواهد افتاد من چه کار میکردم میتوانم بودن خود را تظمین کنم؟
اگر قدرتم مثل سابق بود اگر وجودم به اندازه حتی دیروز بود برایم زندگی پر معنا ترین حرف بود اما این تن لعنتی همه چیز را با خود رنگ کهنکی میزند برای همه چیز علامت ممنوع را یدک کیکشد تا من را همچنان در حصر دراورد
هیچ کس نیست تا توان بلند کردن داشته باشد دست من را بگیرد و همانند اون ناجی من را نجات دهد برای همه یه روز زور نجاته اما انگار روز نجاتم دیروز بوده اون روزی که من بیدار تر از حالا بودم اون لحطه که من امیدوارانه تر بودم برای من همه چیز اگر قابل درک نباشه سخته و حالا برای خودم کنار اومدن با خودم دیگه قابل درک نیست دیکه اون نه منم نه من اونم
یهروز با دیوانگی راحتم یه روز با یاقی بودن و شعبان بی مخ بودن یه روز تا متعالی سیر میکنم اما بعدش با اون همرهم تا قهر زندگی میروم به اون لحظه های که قدم زدن پشت دیوار زندان جهنم برایم همانند قدم زدن با خودم است
اینم یه جورشه که باید طی کنیم تا از خود بگذریم اما اگر موفق شویم خان اولش را طی کنیم برابر با بیست و نه سال زندگی که دیوان کننده است
عصاری

This page is powered by Blogger. Isn't yours?