|

Sunday, November 28, 2004

 
اگر یه سطل اشغال بود که میتوانستم نوشتههایی را که برای اغاز درونش میریختم حتما تا حالا لبریز از لغات ملول میکرد
قبلا با معلومات کمی که به انگلیسی داشتم میتوانستم حرفهای دلم را رک و راست بنویسم و از اون لذت ببرم ولی از زمانی که این وب لاگ دیوانه را شروع کردم دیگه حتی ننوشتن درونش برایم خیلی سخت شده
دیوانه؟
چرا دیوانه کسی که میدونه نمیخواهد بدونه یا نه می دونه اما دیگران نمیخواهند بدونند یا نه واقعا دیوانه است؟
شما کدام را نامزد من میکنید اما من با اون دنیایی دارم من با او دوست شدم و با او مینویسم میخوانم و با او زندگی میکنم با نادیدن نداشتن نبودن تا اخرین مرحله سیر کردن چون بودن باهاشم
دیروز میگفتم رنگ دیوانگی حالا میگم دیوانه رنگی چون هیچ فرقی نداره هر دو هست چون دوست دارند و چون میخواهند باشند شما جرعتش را دارید؟؟
یه دیوانه حرف میزنه میگه چون دوست داره بگه آیا تابه حال عاقلی به حرفهایش گوش داده که ببینه چی میگه چی میخواهد بگوید
پس من چی میگوم شما چی میخوانید اینجا اونجاست که من باید بگو میخواهد کسی بشنود یا نشنود مهم گفتن من برای خودم در این حال است مواظب باشید شما مثل من نشوید چون عاقبت خوبی نداره البته به خود طرفش بستگی داره ولی من از نوع حاد هستم و شاید شما مزمن؟
نظر شما چیه؟
دیوانه فرزانگان ببخشید جابجا نوشتم ایینه بدم خدمت تان؟!

اینجا از عدم نوشتم اونجا از ماورای اینجا یه سری بزنید تا رنگ دیوانگی برایتان تجلی شود
www.mystic18444.blogspot.com


|  
اگر یه سطل اشغال بود که میتوانستم نوشتههایی را که برای اغاز درونش میریختم حتما تا حالا لبریز از لغات ملول میکرد
قبلا با معلومات کمی که به انگلیسی داشتم میتوانستم حرفهای دلم را رک و راست بنویسم و از اون لذت ببرم ولی از زمانی که این وب لاگ دیوانه را شروع کردم دیگه حتی ننوشتن درونش برایم خیلی سخت شده
دیوانه؟
چرا دیوانه کسی که میدونه نمیخواهد بدونه یا نه می دونه اما دیگران نمیخواهند بدونند یا نه واقعا دیوانه است؟
شما کدام را نامزد من میکنید اما من با اون دنیایی دارم من با او دوست شدم و با او مینویسم میخوانم و با او زندگی میکنم با نادیدن نداشتن نبودن تا اخرین مرحله سیر کردن چون بودن باهاشم
دیروز میگفتم رنگ دیوانگی حالا میگم دیوانه رنگی چون هیچ فرقی نداره هر دو هست چون دوست دارند و چون میخواهند باشند شما جرعتش را دارید؟؟
یه دیوانه حرف میزنه میگه چون دوست داره بگه آیا تابه حال عاقلی به حرفهایش گوش داده که ببینه چی میگه چی میخواهد بگوید
پس من چی میگوم شما چی میخوانید اینجا اونجاست که من باید بگو میخواهد کسی بشنود یا نشنود مهم گفتن من برای خودم در این حال است مواظب باشید شما مثل من نشوید چون عاقبت خوبی نداره البته به خود طرفش بستگی داره ولی من از نوع حاد هستم و شاید شما مزمن؟
نظر شما چیه؟
دیوانه فرزانگان ببخشید جابجا نوشتم ایینه بدم خدمت تان؟!

اینجا از عدم نوشتم اونجا از ماورای اینجا یه سری بزنید تا رنگ دیوانگی برایتان تجلی شود
www.mystic18444.blogspot.com


|

Saturday, November 27, 2004

 
هستم که تو را بشناسم باور دارمت تا بدانمت
با سلام
رنگ دیوانگی چه رنگی میتواند باشد تا تبلور درون انسانی باشد که بی حس دیوارها و حصار ها به پرواز در میاید تا ازاد در ناپیداها و ندانسته ها بیابد چیزهایی که همکان نمیتوانند حتی به او فکر کنند
هدف من چیست پیامبرم کیست؟
برای چی امدم تا کجا میروم و بعد از او چی
آیا نوشته های مقدس میتوانند مرا سحر حرفهای خود کنند یا دروغی نو میبایست پیدا کرد
باور کردن دور نیست ندانستن و نخواستن دور است
میدانم مینویسم بی حد می خواهم بی حصر اما غلام انم که بگوید نجوایی از این درگه تا بیابم خود را در کنار دریا
دریا بی حد است در سطحش همانطور که کویر میگریزد از باد
نظم میبینم
ناظم را درک میکنم
خلقم
و خالق را درک میکنم
اما نمیتوانم باورم را در حرفهای نیاکانم به حرکت در اورم
میدانم یافتم اما نمیدانم چیرا و چه چیز را
دیوانه"
Welcome to your aim your mind your body with out any well
Before this I don’t think about wall and well maybe those are a few same in shape but too far from them one of them is name of some thing and another is subject some thing.
But at above those are also in meaning
That birds will go to up fly to end but it will be comer coz it don’t think about up
If you think as that that just go to up as mystic with out any aim of his mind you will be down in his body coz it’s just as buddy building made good some thing not grow up all of thing as if you was hungry.
Crazy



|

Tuesday, November 16, 2004

 
بنام منظم کننده ای اعصار
با سلام
قلم را میشکنم تا دیگر برایم خط و نشان نکشد تا اگر فشارش ندهم از من دستور نگیرد تا دیکر اسیر انگشتهایم نباشد اما با دلم چکار کنم اوست عنصر انتشار برای نگارش
پس قلم را در دلم میفشارم تا دیگر نوشتههایم اسیری برایم نداشته باشد آزاد و رها شود تا به بلند ترین وجه من الوجع فریاد من را بزند شاید در نقطه تلاقی بین رنگ قلم و خونم خط مشکی پیدار شود اون نیست مگر مکر ننوشتنم پس میفشارم تا خفت اسیر شدن در رنگ و لعاب قلم نشوم

دوست دیوانه


|  
بنام منظم کننده ای اعصار
با سلام
قلم را میشکنم تا دیگر برایم خط و نشان نکشد تا اگر فشارش ندهم از من دستور نگیرد تا دیکر اسیر انگشتهایم نباشد اما با دلم چکار کنم اوست عنصر انتشار برای نگارش
پس قلم را در دلم میفشارم تا دیگر نوشتههایم اسیری برایم نداشته باشد آزاد و رها شود تا به بلند ترین وجه من الوجع فریاد من را بزند شاید در نقطه تلاقی بین رنگ قلم و خونم خط مشکی پیدار شود اون نیست مگر مکر ننوشتنم پس میفشارم تا خفت اسیر شدن در رنگ و لعاب قلم نشوم

دوست دیوانه


|

Friday, November 12, 2004

 
اگر چشمهایت من رو میخواست، پرواز من تا دیروز همه از روی نا بیمنایی بود. تا بینا شدم از حد خودم حرکت کردم و یه پله از خودم جلو افتادم باید دیگر این موقعیت طلایی را از دست نهدم. و پر شتاب تر از دیروز از این موقعیت طلایی به بهترین نهو استفاده کنم. یک و دو سه
حالا در بلند آواز ترین شب تاریک پرواز کردم تا اون نقطه اوج ، یک بال دیگر فاصله است. اه یه دیوار یه دیوار به بلندی آسمان چه سرد و چه عجیب مانند شیشه مرا در خود اسیر، ایینه اش کرده. کمک کمکم کن ترا به اون دمادم که مرا میخواندی من بی اعتنا از کنارت میگذشتم و مرا به این حال نفرین کردی یاد کن
این قدر بدم؟
چرا رخت مرا به رنگ چشمهایت کردی من تنم اما ماورای روح من توام اما ماورای خودم اونروز مرا ندیدی چون مرا در چشمهایت گم کرده بودی همرنگ شده بودیم و تو مرا دگر جلوه میخواستی اما من اون نبودم الوان!
میشنوی مرا؟
من اینم لال وراج و کر نا شنوا اما معلوم در حیات هر زمانی که یکی از یاخته هایم در حال تنفس بر میاید تمامی بدم او را به چشم دشمن رانت خوار میبیندش ببین حتی خودم هم برای خودم رحمی نمیبینم پس چرا باید بمانم



با سلام و با نام او که نه میشناسمش و نه میتوانم نشناسمش
اما نمیدانم این را در کدام وب لاگم بگذارم باورم کنید شده ام یه انسان در هزار هزار رنگ الوان تر از همیشه اما در یه نقطه مشترک، داود عصاری باز خوب است این اسم میماند وکر نه شاید خودم را هم فراموش کنم پس اینجا من را در تمام آدرسهایم بیابید
www.freelikeman.blogspot.com
www.mystic18444.blogspot.com
www.divaneh18444.blogspot.com
www.iran18444.blogspot.com

Now that’s your turn say to me frank who am I?
Do you know or remember me that one that said to you some thing altar’s human and some time less than a human?
So say to me and help me for know mine self as I am
Best regards
Asari


|

Monday, November 08, 2004

 
In the name of god

It’s my story not long as china’s well and not short as strip
Who am I?
I am crazy I am fully but not I am in huge mistake
I am selfish I am looking just to my self not looking to sacred around whom is my boss
Who‘s my guides in this days he or she is not as a person that say to me why creative human
And what’s aim of that?
Maybe it’s not important for some body but it’s too hard question for some body that want to improve his life of hell to paradise.
I am not pomes but I am like be free even for a time of this body
I like to fly and when I am at above I am look and attention to mine and any body that want be find clear and honest of this life and world in word
God book good human tomorrow paradise and another words that will be complete a dream life it’s not meaning from why .why we come in this story that started with born and end with die
Of course as usually a story with good start and too sadly final .SO
Why we want to carry on it to end as natural wants from us?
Now you say? Who are you?
And why you come here and .what’s your aim of that?
If you don’t aware of reason this life out at any mean?
Just think I am sure you can find this puzzle and winner in that lottery


|

Saturday, November 06, 2004

 
زندان به اندازه تنم
سال به اندازه عمر و هدف به سنگینی پری هزار بار سعی در تغییر و هیچ تلاشی برای بلند کردنش
افسوس و افسون به خود

میلرزم و مینویسم
میدانم و خرامان خرامان فرار میکنم
امشبم را از من مگیر تا فردا خواهم مرد حتی برای لختی مرا در این مستی وا مگزار تابدون جرعه ای دیگر مخوابم

هربار زمزمه جدیدیکه میشنوم بانگ خدا حافظ زنم
زهی خیال باطل امشب هم باز خواب ماندم

کیستم من چیستم من اگر نیستم من چیستاننم من
تنم سرد ودستم لرزان
جوابم ده جوابم ده که دانم تو دانی نیستم من

دیوانه


"عزم ان دارم که امشب مست مست پایکوبان شیشه ء د ردی بدست"






|

Wednesday, November 03, 2004

 
باسلام به حق
این بار دیوانه ای نیست، امشب دیوانه واری است
همواره از شعر ها به احتیاج زمان و احوالمان برداشتهای میکنیم که سراینده آن، اون را در صرف حس خود گفته بود بس
خدا را باید در پستوی خانه نهان کرد
شاملو گفت
اما ما چی شنیدیم
مولانا خواند و ما چه در یافتیم شاید رقصیدن سبا را با صبا در آمیختیم، ولی شاید آدمیتی یافتیم؟
هجران همیشه مردد ها را از دیگران جدا میکند عادل باشیم که عدل را نسبتی برای دیوارهای خوبی و بدی ها نهادیم
دیواری که بر پایه های ریشه های نهاد انسانیت است

سالها دل طلب از جام جم از ما میکرد
جام جم ما چیست ؟ صرف هجرت از پله های خدا شناسی ؟ حقیقت یابی ؟ شناخت آدمیت
هدف آدمیت؟
ترس که اشک در غم ما پرده در شود
ترس از چی ؟ ندانستن یا نتوانستن
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد

شاید ندانستم عشق چیست تا جام جمی یابم ،اما دانستم که پیرم حتی برای روزی دگر از فردا ها

مست مستم مشکن قدر خود ای پنچه غم
یا شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش

بگذریم تا پیرانه، سریمان، ما را از هجران نترساند
میدانیم
میپرسم از خود و شما را گواه بر پرسیدن و دریافتیم قسم میدهم

از مستی، شراب خوارم یا از شراب است که مست شدم

وای بر من . و وای بر تو که بینی مرا نگویی به من
که مستم ، لعنت به این مستی ،لعنت به این ادمیت که مست میشود که آدمی بیند
نه آدمی ببیند که مست شود

دیوانه : کسی است که فکر میکند دیگران متوجه نمیشوند و فقط اوست که در مییابد و عاقل هم کسی است خود یا دیکران را به مثل خود دیدن تشویق یا خود به سمت آنها سوق برمی دارد تا دیوانه نباشد
اما من دیوانه ام

This page is powered by Blogger. Isn't yours?