Wednesday, November 03, 2004
باسلام به حق
این بار دیوانه ای نیست، امشب دیوانه واری است
همواره از شعر ها به احتیاج زمان و احوالمان برداشتهای میکنیم که سراینده آن، اون را در صرف حس خود گفته بود بس
خدا را باید در پستوی خانه نهان کرد
شاملو گفت
اما ما چی شنیدیم
مولانا خواند و ما چه در یافتیم شاید رقصیدن سبا را با صبا در آمیختیم، ولی شاید آدمیتی یافتیم؟
هجران همیشه مردد ها را از دیگران جدا میکند عادل باشیم که عدل را نسبتی برای دیوارهای خوبی و بدی ها نهادیم
دیواری که بر پایه های ریشه های نهاد انسانیت است
سالها دل طلب از جام جم از ما میکرد
جام جم ما چیست ؟ صرف هجرت از پله های خدا شناسی ؟ حقیقت یابی ؟ شناخت آدمیت
هدف آدمیت؟
ترس که اشک در غم ما پرده در شود
ترس از چی ؟ ندانستن یا نتوانستن
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
شاید ندانستم عشق چیست تا جام جمی یابم ،اما دانستم که پیرم حتی برای روزی دگر از فردا ها
مست مستم مشکن قدر خود ای پنچه غم
یا شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش
بگذریم تا پیرانه، سریمان، ما را از هجران نترساند
میدانیم
میپرسم از خود و شما را گواه بر پرسیدن و دریافتیم قسم میدهم
از مستی، شراب خوارم یا از شراب است که مست شدم
وای بر من . و وای بر تو که بینی مرا نگویی به من
که مستم ، لعنت به این مستی ،لعنت به این ادمیت که مست میشود که آدمی بیند
نه آدمی ببیند که مست شود
دیوانه : کسی است که فکر میکند دیگران متوجه نمیشوند و فقط اوست که در مییابد و عاقل هم کسی است خود یا دیکران را به مثل خود دیدن تشویق یا خود به سمت آنها سوق برمی دارد تا دیوانه نباشد
اما من دیوانه ام
این بار دیوانه ای نیست، امشب دیوانه واری است
همواره از شعر ها به احتیاج زمان و احوالمان برداشتهای میکنیم که سراینده آن، اون را در صرف حس خود گفته بود بس
خدا را باید در پستوی خانه نهان کرد
شاملو گفت
اما ما چی شنیدیم
مولانا خواند و ما چه در یافتیم شاید رقصیدن سبا را با صبا در آمیختیم، ولی شاید آدمیتی یافتیم؟
هجران همیشه مردد ها را از دیگران جدا میکند عادل باشیم که عدل را نسبتی برای دیوارهای خوبی و بدی ها نهادیم
دیواری که بر پایه های ریشه های نهاد انسانیت است
سالها دل طلب از جام جم از ما میکرد
جام جم ما چیست ؟ صرف هجرت از پله های خدا شناسی ؟ حقیقت یابی ؟ شناخت آدمیت
هدف آدمیت؟
ترس که اشک در غم ما پرده در شود
ترس از چی ؟ ندانستن یا نتوانستن
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
شاید ندانستم عشق چیست تا جام جمی یابم ،اما دانستم که پیرم حتی برای روزی دگر از فردا ها
مست مستم مشکن قدر خود ای پنچه غم
یا شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش
بگذریم تا پیرانه، سریمان، ما را از هجران نترساند
میدانیم
میپرسم از خود و شما را گواه بر پرسیدن و دریافتیم قسم میدهم
از مستی، شراب خوارم یا از شراب است که مست شدم
وای بر من . و وای بر تو که بینی مرا نگویی به من
که مستم ، لعنت به این مستی ،لعنت به این ادمیت که مست میشود که آدمی بیند
نه آدمی ببیند که مست شود
دیوانه : کسی است که فکر میکند دیگران متوجه نمیشوند و فقط اوست که در مییابد و عاقل هم کسی است خود یا دیکران را به مثل خود دیدن تشویق یا خود به سمت آنها سوق برمی دارد تا دیوانه نباشد
اما من دیوانه ام